رایان جونمرایان جونم، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

رایان ماه من

فسقلی شده چهاردندونی

نانازی مامان شده چهاردندونی مبارکت باشه نفس مامانی جونم توداری بزرگ و بزرگتر میشی و من خیلی خیلی دلتنگ بچگیهات میشم پسرک خوشگلم.این روزها همه عاشق ابی گفتنات شدن هم بابایی ابیه هم من .فقط کافیه یه لحظه ازت دورشیم چنان ابی ابی میکنی که  نگو.ماشالله ماشالله بچه م باهوشه هرکاری بقیه انجام بدن سریع میگیری و میخوای تقلیدکنی بیست وسوم واست تراشه های الماس گرفتم دیگه الان خیلی خوب یاد میگیریو من آینده خیلی خوبی رو واست آرزو میکنم نفسم
30 بهمن 1392

دلچسب ترین تولد مامان

امسال دلچسب ترین تولدواسم بود گلم نمیدونم چطوری وصفش کنم خدایاهزارهزاربارشکرت تکه ایی از بهشت رو بهم بخشیدی و من نمیدونم چطور شکرگزار این نعمت ومحبتت باشم پسر نازم مهربونم امشبو هیچوقت فراموش نمیکنم ممنونم از اینکه هستی جونم خداجونم ازتوهم خیلی ممنونم بابت بهشتی که بهم بخشیدی یه دنیا سپاس
21 بهمن 1392

پسرمهربون مامان

پسرگلم دیشب مامانی مریض بود تو هم انگار اینو حس میکردی چون خیلی آروم نشسته بودیوزل زده بودی توچشمام بابایی منو برددکتر توی مطب وقتی خانم دکتر داشت فشارمو میگرفت تو بی تابی میکردی میخواستی خودتو ازبغل بابایی بندازی توبغل من انگارمیترسیدیومیخواستی ازم محافظت کنی الهی مامان فدات بشه بعدکه اومدیم خونه ازدست پسرم بستنی نوش جان کردم اصرارداشتی که بهم بستنی بدی منم قندتودلم آب میشددیگه وقتی پرستاری مث تودارم معلومه که فوری خوب میشم عسلکم پسر مهربون من
20 بهمن 1392

تولدشیرین ترین پسردنیا

توی هفده امین روز ازفصل زیبای بهارساعت هشت وسی دقیقه صبح روزشنبه توی بیمارستان خلیج فارس بوشهر تو چشمای قشنگتو باز کردی وبه زندگی سلام کردی ومن ازهمون لحظه که دیدمت بیشتروبیشترعاشقت شدم ...
16 بهمن 1392

مامان ازت دلگیره

رایان جونم ازت دلگیرم مامانی چقد دوس داشتم از دندونای خوشگلت عکس بگیرم ولی هرکاری کردم جلو دوربین نخندیدی این روزا زیاد مامانیو اته میکنی بقول خاله سیمین فقط اته اپه بلدی اخه مگه کی میخوای بگی مامان قربونت بشم
16 بهمن 1392

فسقلیه سه دندونه

رایان عشق همیشگیم الهی مامان قربونت بره الان دو سه روزی میشه که سومین دندونت زده بیرون ولی هنوزکامل درنیومده الان دوتا دندون پایین داری یه دونه هم بالا نمیدونم چراعکسات اپلود نمیشه بزارمشون تو وبلاگت اون دوتادندونات که باهم دراومدن اوایل آذر بوددوم سوم آذر,منم خیلی عاشقشونم قراره انشالله فردابریم آتلیه دایی محمدازخودت و دندونای قشنگت عکس بگیریم
11 بهمن 1392

گفتن شیرینترین کلمه دنیا

پسرماهم ماشالله خیلی شیطون شدی اصلاوقت ندارم بیام وبلاگت واست خاطراتتوبنویسم عزیزم,درست روزنهم بودتو وبابایی خواب بودین منم داشتم نماز میخوندم که یهو تو ازخواب بیدارشدیوتاچشمت خورد به بابات رفتی طرفش و باصدای خواب الودبهش گفتی بابایی وای که چقدمنوبابا ذوق کردیم من که اصلایادم رفت رکعت چندم بودم سلام نمازمو خوندم واومدم طرفت و بوسه بارونت کردم دارم لحظه شماری میکنم کی بشه که بهم بگی مامان
11 بهمن 1392
1